اي بينياز
خدايا، اي سازنده شب و روز، اي بينياز از اما و
اگر و هنوز، اي برازنده خاطرهانگيزترين عشقها، اگر يك قدم از تو دور شوم؛
قلبم سردتر از قطب شمال خواهد شد!
خدايا، تو از نفسهايم به من نزديكتري و ميداني كه پسفردا در كدام
چاه خواهم افتاد و كدام در به رويم بسته خواهد شد و چه كسي سلامم را جواب
نخواهد گفت... تو ميداني كه چه وقت آب و هواي زندگيام خوب ميشود و يا
كي سنگپارههاي بلا و اندوه بر سرم باريدن ميگيرد... پس يك لحظه هم مرا
تنها مگذار و ديدن سپيدهدم را از من دريغ مدار!
خدايا، اي آنكه هيچ كس شبيه تو نيست و زيبايي گسترده تو در بالهاي
متوازن و رنگارنگ پروانهها و سوسوي ستارههاي خوشبخت و آوازهاي نرم
زنجرهها پيداست، از تو ميخواهم چشم بر زشتيهايم فرو بندي و از اينكه
باغهاي آباد فطرتم به غارت رفته است، بر من خرده نگيري!
خدايا، نه سرگردان جاده سرنوشتم و نه در جستجوي بهشتم، بلكه منتظرم
كسي بيايد و مهربانانه آسمان را بشكافد و تو را واضحتر از امروز به من
نشان دهد و سايههاي شب را از پيراهنم پاك كند.
خدايا، چراغهايي را كه در اعماق درونم مردهاند، روشن كن و مرا در اين سالهاي سترون گناه با ابرهاي دست و دلباز آشتي بده!
خدايا، خورشيدهاي بسياري را ناديده گرفتهام و از كنار هزاران رود دست
نخورده، بياعتنا گذشتهام، اما هرگز نااميد نشدهام، چون ميدانم اين
خيابان مهآلود و دراز كه پر از پرنده و ياسمن است، هر روز در عطر مهر و
محبت تو غوطه ميخورد و هر گاه توقف كنم، از دور به من اشاره ميكني و
تالارهاي آبي توبه را نشانم ميدهي.
دوشنبه 21 دی 1388 - 2:20:33 AM